کلوپ مردگان(جلدسوم خون واقعی)


  هنگامی که وارد خانه اش شدم، بیل روی کامپیوتر قوز کرده بود. این، یک صحنه ی کاملا آشنا در یکی دو ماه گذشته بود. تا چند هفته ی گذشته، هر گاه به خانه می آمدم کارش را رها می کرد. حالا انگار کیبورد او را به خودش جذب کرده بود. در حالیکه نگاهش را به صفحه دوخته بود، گفت سلام عزیزم . یک بطری خالی، خون واقعی از نوع O روی میز کنار کیبورد بود. حداقل یادش بود که چیزی بخورد. بیل، تی شرت و جین، بلکه شلوار کتانی و پیراهن شطرنجی سبز و آبی می پوشید. پوست او درخشان بود و موهای تیره ی ضخیمش، بوی اسانس گیاهی می داد. او برای جذب هر زنی کافی بود

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.